سوفی

یک قدم دیگر مانده تا مرگ

سوفی

یک قدم دیگر مانده تا مرگ

۱۶

 

می دانم روزی بر خواهی گشت ، در ِ من ِ مسکین را خواهی زد ، من را با خود خواهی 

 برد ، به دنیایی ناپاک خود... . 

 

 

۱۵

 

نیازی دارم ، نیازی به یک دوست ، رو راست و خوب ، وجود مرا ببیند و بشناسد 

 کسی که باهاش میشه راحت باشی ، کسی که ... نمی دانم. 

ولی می دانم که نیست و این فکری احمقانه ی بیش نیست.

  

 

پ.ن:خواهشاً  با فونت و نوشته ی  فارسی یادداشت بفرمایید  

در غیر این صورت تایید نخواهد شد.ممنون 

  

 

۱۴

 

امیدی به فردا نیست ، اگر تو باشی امید فردایم.  

 

   

۱۳

 

خاطرها را باید پاره کرد ، بی تو باید زندگی کرد ، خیال تو را باید کُشت ، شمع ها را 

 خاموش باید کرد. 

  

 

۱۲

 

 

سختِ که باور کنم که عاشق شدی باز، سختِ که باور کنم از من جدا می شوی باز، سخت ِ 

باور کنم دیگر حضور بی گاهت نباشد کنارم،سخت ِ باور کنم تو یک... مادری.