سوفی

یک قدم دیگر مانده تا مرگ

سوفی

یک قدم دیگر مانده تا مرگ

۳۱

 

خود را گم کرده ام ، بین این لحظه های سرد. 

 

 

۳۰

 

فاش می کند چشمان گریان ، راز درونم را ...  

 

 

۲۹

 

صدایم کن ، گر چه نباشد در من رمقی ، برای نالیدن. 

 

 

۲۸

 

خیالی نیست ، گر من نباشم در خیال تو ... 

 

 

27


روزها می گذرد ، ولی هنوز شب ها از پشت پنجره ، صدای هم آغوشی ِ زن همسایه می آید...