سوفی

یک قدم دیگر مانده تا مرگ

سوفی

یک قدم دیگر مانده تا مرگ

۴۲

 

وقتی از خرد فرمایشات رئیس و شرکت مذبور راحت میشوم ، سر از خیابون در میارم  

ولوله و شلوغی خیابان و رفت و آمدها ، چانه زدن های خریداران ، تن زدن های پشت  

ویترین همه و همه  یاد آور آن است که سال جدیدی در راه است ... نفسم می گیرد 

 و به آن می اندیشم ... چرا خانه ی کوچک ما ، بوی از بهار در آن نمی پیچد؟ 

 

 

۴۱

  

خدایا.. گر کافرم ، مرا بسوزان...

 

 

۴۰

 

امشب دلم را به آتش کشیدم ، تو بیا ز آن بگذر. 

 

 

۳۹

 

من ... آن دخترک نترس که زخود می ترسد. 

 

 

۳۸

 

هیس ... برو آرام از کنار من ، تا رها شود فکرم از خیال تو.