امیدی به فردا نیست ، اگر تو باشی امید فردایم.
خاطرها را باید پاره کرد ، بی تو باید زندگی کرد ، خیال تو را باید کُشت ، شمع ها را
خاموش باید کرد.
سختِ که باور کنم که عاشق شدی باز، سختِ که باور کنم از من جدا می شوی باز، سخت ِ
باور کنم دیگر حضور بی گاهت نباشد کنارم،سخت ِ باور کنم تو یک... مادری.
سیاهی کویر ِ چشمانت ، تنم را می لرزاند و من از این نگاه وحشت دارم...
قصه تمامی ندارد ، حتی اگر کلاغِ به خانه اش رسید.