-
۲۶
یکشنبه 5 دیماه سال 1389 23:18
وقتی زمستان می آید و سرما زمین گیرت کند ، عاشق سوپ های پیرزن همسایه می شوی.
-
25
چهارشنبه 1 دیماه سال 1389 00:13
خیلی از هم وبلاگی های عزیز نوشته بودند که کوریون مرد....حقیقت چیست؟
-
24
سهشنبه 30 آذرماه سال 1389 23:52
از آن سوی پنجره ، صدای شادی و هلهله می آید، صدای شیطتنت های کودکان ، صدای خنده های جوانان،گویند شب یلداست... شبی تاریک و طولانی، اما من... در سکوتی محض پشت پنجره نشسته ام ، در بین آغوش سرد دیوار های خانه به بیرون می نگرم.
-
۲۳
دوشنبه 29 آذرماه سال 1389 14:14
در بین خیابان شلوغ و پر سر و صدا منتظر اتوبوسی هستم ، که مرا به خانه ام برساندم در حالی که می دانم در خانه کسی نیست و دیوار های گنگ سرد انتظارم را می کشد اتوبوس می آید ولی از رفتن با او پشیمان می شوم ... قدم می زنم ، هیدفون در گوشم زمزمه وار آواز می خواند ... دوست دارم ... سوفی خانم بچه رو آماده کنید... می سوزه عشقم...
-
۲۲
دوشنبه 29 آذرماه سال 1389 00:44
حرفی نمی گوی ، ترس از آن که دهانت را ببویند.
-
۲۱
یکشنبه 28 آذرماه سال 1389 00:02
بی من مرو دور از من ، که عمر این دنیا کوتاه است.
-
۲۰
شنبه 27 آذرماه سال 1389 00:03
شلاق ِ نگاهت ، چه بی شرمانه ِ تنم را می کاود.
-
۱۹
یکشنبه 21 آذرماه سال 1389 22:50
در عجبم ، چرا با ناله های حسین حسین کردن آن مرد ، چشمانت تر نمی شود.
-
۱۸
شنبه 20 آذرماه سال 1389 01:15
عصبی می شوم ، ناراحت می شوم ، بغضم می شکند ، سر در گم و دیوانه می شوم ولی تو ، این را نمی دانی .
-
۱۷
پنجشنبه 18 آذرماه سال 1389 22:55
نوشته هایم را میسوزانم ، خاکسترش را به باد می سپارم... تا نرسد به دست تو نوشته ای.
-
۱۶
پنجشنبه 18 آذرماه سال 1389 01:04
می دانم روزی بر خواهی گشت ، در ِ من ِ مسکین را خواهی زد ، من را با خود خواهی برد ، به دنیایی ناپاک خود... .
-
۱۵
سهشنبه 16 آذرماه سال 1389 21:54
نیازی دارم ، نیازی به یک دوست ، رو راست و خوب ، وجود مرا ببیند و بشناسد کسی که باهاش میشه راحت باشی ، کسی که ... نمی دانم. ولی می دانم که نیست و این فکری احمقانه ی بیش نیست. پ.ن:خواهشاً با فونت و نوشته ی فارسی یادداشت بفرمایید در غیر این صورت تایید نخواهد شد.ممنون
-
۱۴
دوشنبه 15 آذرماه سال 1389 23:44
امیدی به فردا نیست ، اگر تو باشی امید فردایم.
-
۱۳
دوشنبه 15 آذرماه سال 1389 00:54
خاطرها را باید پاره کرد ، بی تو باید زندگی کرد ، خیال تو را باید کُشت ، شمع ها را خاموش باید کرد.
-
۱۲
شنبه 13 آذرماه سال 1389 23:00
سختِ که باور کنم که عاشق شدی باز، سختِ که باور کنم از من جدا می شوی باز، سخت ِ باور کنم دیگر حضور بی گاهت نباشد کنارم،سخت ِ باور کنم تو یک... مادری.
-
۱۱
شنبه 13 آذرماه سال 1389 01:08
سیاهی کویر ِ چشمانت ، تنم را می لرزاند و من از این نگاه وحشت دارم...
-
۱۰
جمعه 12 آذرماه سال 1389 00:07
قصه تمامی ندارد ، حتی اگر کلاغِ به خانه اش رسید.
-
۹
پنجشنبه 11 آذرماه سال 1389 00:29
شاید روزی تو را ، مثل ستاره در آسمان گم کنم.
-
۸
چهارشنبه 10 آذرماه سال 1389 00:01
از تو می پرسم دنیا چه رنگ است؟ در جوابم خندیدی و گفتی که دنیا بی رنگ است...
-
۷
سهشنبه 9 آذرماه سال 1389 01:10
میمیرد من و تو ، بین غوغایِ زمستان.
-
۶
یکشنبه 7 آذرماه سال 1389 23:04
تو را رها خواهم کرد ، از خوابهای شبانه ام.
-
۵
شنبه 6 آذرماه سال 1389 20:30
در خیابانها به تنهایی پرسه می زنم،به ویترینها زل می زنم،انگشتانم سردی شیشه ها رو لمس می کند،از نو شروع می کنم بازم می روم به انتهای خیابان می رسم به آن مرد می نگرم چه آرام سیگارش را دود می کند...کاش من هم مانند آن سیگار دود می شدم .
-
۴
پنجشنبه 4 آذرماه سال 1389 23:12
پدر... عمریست که با این واژه غریبم،از آن زمان که داغی آتش لبم را سوزاند این واژه در پیچ و خم حنجره ام گم شد.
-
۳
چهارشنبه 3 آذرماه سال 1389 18:50
می رود روزی از یادم،خیال آن چشمانِ سیاهت.
-
۲
چهارشنبه 3 آذرماه سال 1389 18:42
واژه ها می گریزند از قلمم،نمی دانم با کدومین واژه بنویسم.
-
۱
چهارشنبه 26 آبانماه سال 1389 00:46
سلام... سوفی هستم ، موفق شدم غلبه کنم بر تردیدم و در اینجا خانه ی بزنم . دوست دارم لحظاتی از زندگیم رو اینجا ثبت کنم .