کشان کشان پاهای خسته ام را در عابر پیاده به سوی خانه می کشانم ، از خیابانی به کوچه ای از فرعی به اصلی می پیچم تا هر چه زودتر به اتاق بی کسم برسم.. مغزم از فکرهای مشوش سوت می کشد ، دیگر رمقی ندارم .. هر چند لحظه سرم را بالا می گیرم تا بدانم به کجا رسیده ام و باز ادامه می دهم ، بار دیگه از بعد چندین بار سرم را بالا می گیرم ولی.. خیابانی سیاه پوش در بین دیدگانم ظاهر می شود .. صدای قرآن می آید.. کی محرم شد ؟! وای هنوز زوده است ..مردم را چه شده که اینگونه مشتاق محرم شده اند، نه نه غیر ممکن است . به جلو میروم تردد زیاد است ، به نوشته های پارچه می نگرم.فوت پدر گرامیتان را به خانواده ی مع ت مد تسلیت عرض ...و... و..پس از تفی جانانه نثار جانش کردم رد می شوم ... دنیا را ببین این روزها عزاداری ها از عروسی با شکوه تر است.
عروسی یه شب ولی عزا ۷ شب.../
حالا زنده ها واجب تر اند یا مرده ها؟
سلام
تا بوده همین بوده....مرده پرستی
واقعا دیگه راست راستی داریم مرده پرست می شیم.
موفق باشی
با عکسای عسل بانو بروزم
سلام..ممنون.
اینجا
ما
همینیم!
بله متاسفانه.
این پیاده رفتن و آمدن همین عزادازیِ هر روزه یِ ماست...
مخصوصا چنین تردد ها و ترافیک سر راه و هوای گرم و هزار و یکصد غوغای دیگه..
روزی چند نفر می میرند .ولی انگار تولدی نیست.
آری..
تفی جانانه نثار پدر کی؟
اونی که مرده.
غصه ماله خوردنه اما باس هضمش کنی...راشو نمیدونم اما هی از در و دیوار میمشو نچین بخور..بگو فعلا سیرم.ممنون
از غصه پریم..دیگه جای نمونده برای باز خوردن.
*میوه هاش
چشم.
رد شدن از این دنیایی که اینگونه خواندیش
مراسمی بسی این چنین شاد را سزاوارست
چرا؟
شاید لذت مرگ بیشتر از زندگی شده
شکی ندارم.
سلام و وقت بخیر
جای تامل داره:عزاداری باشکوهتر از عروسی...
سلام..ممنون.