لبم را دوخته ای ، تا مبادا صدا کنم تو را .. دستهایم را با طنابی نا گسستنی بسته ای .. تا قلمم منویسد نام تو را ، غافل از اینکه..نگاه خیره ای من ، رسوا کرد تو را.
شاید هم رسوایی تو خیره کرده است نگاهم راچه خوشحالم که دوباره اینجارو پیداکردم
نگاه خیره ی من ، رسوا کرد تو را..ممنون.
خوب گفتی اینو
ممنون.
دیگه با نگاه نمیشه کاری کرد...مجبوره رسوا بشه...همینجام من سوفی...اگر چه کم رنگ اما هستم...
رسوا هم شد..خوشحالم که هستی.
بی نظیر بود سوفی عزیز..لذت بخش مثل دیدن یک فیلم کوتاه....واقعا تصویری...زنده باشی
عشق در هزاره ی سوم...
شاید هم ۹۰..
وقتی عادت کنم با چشم بند ببینم.اون وقت کم کم عادت می کنم چشم هات رو هم از یاد ببرم.
پشت چشم های بسته هم او را خواهی دید..
اهل ادبیاتی کلا! :) سلام. کدوم روزها تورو به فکر وا میدارد؟
ممنون.سلام..روزهای خش خش برگها و شر شر بارون ..
همه چی تو همین نگاه.../
آری.
پوست بعضی ها کلفت تر از این حرفاس که رسوا شن
ولی بعضیا برعکس.
وقتش شد که تازه شم.
پس توهم امیدوار باش که شانس بهت رو کرده.خیله خش خش برگ ها!
چشم/نمی دونم!
شاید هم رسوایی تو خیره کرده است نگاهم را
چه خوشحالم که دوباره اینجارو پیداکردم
نگاه خیره ی من ، رسوا کرد تو را..
ممنون.
خوب گفتی اینو
ممنون.
دیگه با نگاه نمیشه کاری کرد...مجبوره رسوا بشه...
همینجام من سوفی...اگر چه کم رنگ اما هستم...
رسوا هم شد..خوشحالم که هستی.
بی نظیر بود سوفی عزیز..
لذت بخش مثل دیدن یک فیلم کوتاه....
واقعا تصویری...
زنده باشی
ممنون.
عشق در هزاره ی سوم...
شاید هم ۹۰..
وقتی عادت کنم با چشم بند ببینم.اون وقت کم کم عادت می کنم چشم هات رو هم از یاد ببرم.
پشت چشم های بسته هم او را خواهی دید..
اهل ادبیاتی کلا! :) سلام.
کدوم روزها تورو به فکر وا میدارد؟
ممنون.سلام..
روزهای خش خش برگها و شر شر بارون ..
همه چی تو همین نگاه.../
آری.
پوست بعضی ها کلفت تر از این حرفاس که رسوا شن
ولی بعضیا برعکس.
وقتش شد که تازه شم.
آری.
پس توهم امیدوار باش که شانس بهت رو کرده.
خیله خش خش برگ ها!
چشم/نمی دونم!